چرا ادیان مختلفی در دنیا وجود دارد؟ از کجا بدانیم که کدام یک حقیقی است؟ آیا همه دینها ما را به خدا هدایت نمیکنند؟
از آنجا که مردمان همیشه حاضرند به نوعی که خود طراحی کردهاند، پرستش نمایند، فارغ از آنکه این روشهای پرستشی آنها را واقعاً به سوی درک و شناخت خداوند هدایت کند – لاجرم بایستی ادیان گوناگونی وجود داشته باشد.
در طول قرنهای تمدن بشری، مردم خدایان و دینهای فراوانی را اختراع کردهاند. امّا فایده خم و راست شدن به سوی مجسمههای بیجان – مثل سوسکهای سنگی که اغلب در شرق قدیم پرستش میشد – چیست؟ فایده آن چیست؟ چرا مردم این کار را میکردند؟ زیرا وقتی که ما برای خود خدایی میتراشیم، میدانیم که او بیجان است و هر نوع الوهیتی که بدان منتصب شود، فرایند تحلیل خرافی ماست.
چرا دینها اختراع شدهاند؟
فایده حفظ مناسک دینی و وردخوانی مذهبی که توسط بعضی از ادیان توصیه میشود چیست، اگر این اعمال هرگز ما را به درک حضور خداوند نرسانند، یا جوابی به دعاهای ما ندهند یا هیچ گونه نشانۀ قطعیای از قدرت خداوند به ما ارئه ندهند؟ پس فایدۀ این اعمال چیست؟ چرا مردم باید دین دل بخواهشان را اختراع کنند؟
یک دلیل آن این است که بسیاری، مذهب را بدون خداوند، میخواهند. هر چند این مسئله غریب به نظر میرسد، امّا حقیقت دارد.
نسل بشری واقعاً بر ضد خداوند است. این تعلیم کتاب مقدّس است، از ابتدا تا انتهای کلام. ما میخواهیم صاحب اختیار زندگی خود بوده و هر آنچه را که میخواهیم، بدست آوریم. ما نمیخواهیم دست از گناهان خود برداشته و خالق خود را خدمت کنیم.
با این حال، اوقاتی هست که ما احساس ترس، ناامنی و ناآرامی میکنیم. در این اوقات ما دینی را میخواهیم که ترس مرگ را برطرف کرده و نوعی آرامش خیال و اطمینان بعد از مرگ به ما بدهد. اگر دینی طراحی بشود که به این نیاز پاسخگو باشد و توقع زیادی از مردم نداشته باشد، بدون شک حامیان فراوانی پیدا خواهد کرد. این ادیان را میشود “ادیان سازگار” خواند. چنین مذاهبی با فروش حیات اخروی به بهایی ناچیز، پر و بال میگیرند.
حتی مسیحیت نیز توسط بعضی از شبانها و رهبران دینی به این شکل تغییر یافته است. بعضی از این شبانها مسیحیت انجیلی را بازنویسی کرده و آنرا به چیزی کاملاً متفاوت و دینی “سازگار” تبدیل کردهاند. چنین شبانهایی به شما نمیگویند که شما گناهکارید و به بخشش الهی و تحول روحانی نیاز دارید. آنها میگویند که حتی افراد لائیک نیز به بهشت میروند! فقط کلیسا و عقایده جدیدشان را حمایت کن. کمک مالی کن تا خرج تعمیرات و نگهداری ساختمان کلیسا بشود، و البته مخارج شبان. در جلسههای کلیسا شرکت کن امّا تا آنجایی که تو را از زندگی باز ندارد. از همه مهمتر این که، لازم نیست حتی ذرهای نحوۀ زندگی خود را تغییر دهی، و در مقابل حمایت مالیای که از کلیسا میکنی، روح و جانت در امن و امان است.
مهم نیست مردم با چه اخلاص و خلوص نیتی به این نوع سازگار مسیحیت باور دارند، اینها فقط مذهب سازگار ساخته دست بشر است. خلوص قلبی به یک داستان، آنرا تبدیل به واقعیت نمیکند.
زمانی که ابراهیم نبی در اور کلدانی میزیست و پسربچهای بیش نبود، نوعی از این دین سازگار در معبد عظیم آن منطقه وجود داشت (باستانشناسان آنرا در سال 1930 میلادی حفاری کردند). یکی از وظایف اصلی معبد، حمایت گروهی از بانوان ساکن معبد بود که کار اصلیشان برطرف نیاز جنسی ساکنین شهر بود.
این دینی بود که وعدۀ آرامش اخروی را میداد و همزمان کمک میکرد تا به گناه خود ادامه بدهی. این ممکن است مثال بیموردی به نظر برسد امّا کمک میکند تا ببینیم چرا مردم دینهایی را اختراع میکنند که مناسب حالشان باشد.
آیا تمامی مذاهب به خداوند ختم میشوند؟… چگونه چنین چیزی ممکن است، اگر بسیاری از آنها بدست آدمهایی و مطابق با میل و سلیقۀ خودشان طراحی شدهاند؟ چگونه امکان دارد!، وقتی که این ادیان برنامه ریزی شدهاند تا فقط برطرف کنندۀ ترسهای مذهبی باشند، بدون اینکه در پی یافت و شناخت خدای حقیقی و زنده باشند؟
آیا تمامی مذاهب به خداوند ختم میشوند؟… چگونه چنین چیزی ممکن است، زمانی که هر یک از آنها متناقض با دیگری است؟ به عنوان مثال مسیحیت انجیلی میگوید که خداوند، خدایی قدوس و از جنس روح بوده که تمام ابدیت را در بر میگیرد. خدای تثلیث که جدای از ما وجود دارد.
به علاوه، ما بر علیه او طغیان کرده و بین ما و او سد و مانع بزرگی است. انجیل به ما میآموزد که خداوند امکان از میان برداشتن این مانع را فراهم کرده و ما را فرا میخواند تا به گناه خود پی برده و برای بخشش و آزادی خود به سوی او دست دعا برداریم.
دو قطب مخالف
حال در مییابیم که آموزههای انجیلی تا چه حد با تعالیم دیگر ادیان تفاوت دارد که میگویند بین ما و خداوند جدایی نیست زیرا اصلاً خداوند وجودی شاخص نیست: خدا جزئی از ماست و در همه اوقات در درون هر یک از ماست! نیازی نیست تا به سوی او بازگشت، در عوض باید او را در درون خودمان بیابیم!
فقط همین چند خط کافی است تا هر خوانندهای را قانع سازد که ما دو نوع مذهب را شرح دادیم که تفاوتشان مثل ماه من و ماه پروین است! آنها در تضاد مطلق با یکدیگرند: هیچ نقطۀ اشتراکی بینشان نیست. پس چگونه میشود گفت که تمام ادیان ما را به خداوند میرساند؟
خیلی مهم است که در نحوۀ تفکرمان از این نکته به آسانی نگذریم. بایستی بدنبال دین واقعی باشیم. خدای واقعی به روشنی سخن گفته و حقیقت را با انواع و اقسام ادیان مختلف و اشتباهات قاطی نکرده است. اگر شما جای خدا بودید این کار را میکردید؟ آیا دنیا را با ذرهای حقیقت آغشته به در دریایی از خرافات و دینهای بشری دچار سرگشتی و سردرگمی میکردید؟ آیا انتظار داشتی که آدمیان خودشان راهشان را از میان این جفنگیات پیدا کنند؟
لذا نباید از شنیدن این حقیقت دچار تحیر شد، که فقط یک دین واقعی وجود دارد – همچنین نباید تعجّب کرد که نسل بشری برای خودش ادیان و مذاهب جور وا جور سر هم کرده است. امّا سؤال همچنان باقی است که از کجا بدانم که کدامیک ایمان واقعی است؟ بگذارید جوابی بسیار خلاصه به این پرسش بدهم. اوّلاً: دین واقعی و تنها دین حقیقی، دینی است مبتنی بر مکاشفه.
ضرورت وحی
دین واقعی، مذهبی وحی شده است. یعنی آنچه که بیرون از ذهن و فهم هر شخصی است، چرا که مستقیماً از خود خدا داده شده. به هر حال، من نمیتوانم به هیچ وجه از خدا چیزی بدانم مگر که او خودش را به من نشان دهد.
این وقایع را در نظر داشته باشید: ما از گوشت و خون هستیم، امّا اگر خدایی هست که تمام این دنیای مادی را خلق کرده، پس به منطق او باید از مادهای خارج و والاتر از ما باشد. پس میگوییم که خدا روح است، بزرگتر، والاتر و مافوق وجود و جوهر مادی.
بنابر این چگونه میتوانیم خدا را بفهمیم ؟ چگونه چیزی که جسمانی و مادی هست بتواند آنکه که روحانی است را درک کند؟ ما همانند اسباب بازیهای چوبی هستیم که بخواهند سازندۀ خود را درک کنند! واضح است که ذهن انسان نمیتواند خود را به عالم روحانی و معنوی برساند و خدا را بشناسد. چون ما انسانها کرانمند بوده، و دارای قدرت درک محدودی هستیم. ما حتی نمیتوانیم همه چیز در زمین بفهمیم، چه برسد به فهم از خدای بی انتها!
همچنین در نظر داشته باشید که – ما در چهارچوب زمان هستیم، ولی خدا، خالق ما از زمان فراتر، و خارج از ان است. او پس باید در ابدیت باشد. ما توانایی آوردن ذهن خود را به آن ابدیت نداریم.
پس قطعاً واضح است که اگر خالقی وجود دارد، نمیشاید از مخلوقات خود چیزی را که برایشان غیرممکن بوده انتظار داشته باشد،تا بفهمند که او کیست و چگونه است. پس او باید مکاشفه خود را به دنیای آنها برساند، و از خود بیان کرده، و نشان دهد که چگونه باید انسانها او را پیدا کنند.تنها مذهب حقیقی همان است که خدا با انسان صحبت کند؛مذهبی وحی شده. و این چیزی است که کتاب مقدس (تورات و انجیل) به آن تأکید کرده و مدعی آن هستند.
در سراسر متن کتاب مقدس، نویسنده ادعا میکند که آن کلام و گفتههای خدا بوده، و تمامّا از دید خدا نوشته شده است. هر یک از کتب کتاب مقدس یک پیام را بیان کرده، و آن قدیمیترین پیام روحانی در دنیا است.
کتاب مقدس در مورد خدایی است که خودش به زمین نزول کرده. وقتی که خداوند عیسی مسیح، پسر خدا، به وارد این دنیا شد، دیگر روش آشنایی خدا از خود به انسانها کامل گردید.
چگونه میتوانیم مذهب حقیقی را بشناسیم؟ ما آن را در کلیساها و جمعهای مسیحی میبینیم که از کتاب مقدس صحبت کنند. آنها پیامی را از خود نساختهاند که با مدح گفتن از ما یا با دادن اطمینان توخالی ما را آسایش خاطر دهند، در حالی که در مورد مشکل گناه و نیاز ما به تحول روحانی سکوت اختیار کنند.
کاتبین کتاب مقدس از نقطه نظر خدا سخن میگویند، و در پیامشان به صادقی ما را به توبه و ایمان به خداوند میخوانند. آنها عیسی مسیح را به عنوان تنها نجات دهندۀ گناهکاران نشان داده، و با این کار بر قدیمیترین مکاشفه الاهی پایداری میورزند.
از همه مهمتر، ما دین حقیقی را از روی نتایج و ثمرات آن میتوانیم تشخیص دهیم. نشانههای حیات و نیروی روحانی در آن خیلی واضح آشکار است. ما بلافاصله از قدرت خدا در زندگی یک کلیسا و افراد دینداری که به مذهب حقیقی کتاب مقدس ایمان دارند حقیقت را میشناسیم. آنها اشخاصی خواهند بود که خدا را به طور شخصی و قلبی و تجربی طالبند و پیدا میکنند.تفاوت بین دینی مرده و مسیحیتِ حقیقیِ زنده بسیار است.
در دینی که بسته به خم و راست شدن و مراسمی توخالی و تکراری است، مردم در واقع خدا را نمیشناسند. ایشان از تحول شخصی صحبت نمیکنند. زندگی ایشان عوض نشده. ایشان خداوند را، وجود او را، هدایت او و قدرت او را نمیدانند و از رابطه ای فردی با خداوند زنده برخوردار نیستند.
مسیحیت حقیقی، در مقابل، تجربهای واقعی است. فرد این تجربه را با پرسشهای بسیار و احساس پوچی و نیاز شروع میکند. بعد همانطور که آن پیام روشنتر میشود، بیشتر میفهمد که چگونه از خدا جدا و در نظر او گناهکار است. این حس گناه در درونش باعث میشود که بطور عمیقی آمرزش را بخواهد و به جدّیت در پی خدا باشد. سپس آن فرد میفهمد که آمرزش امکان دارد، چون نجات دهندۀ ما عیسی مسیح خودش مجازات گناهکاران را بر دوش خود کشید.
ایمان واقعی آشکار است
در مسیحیت واقعی،شخص حقجو که به عیسی مسیح برای آمرزش و تحول پناه برده، مداخلۀ خدا را در زندگی خود به طور بیتردیدی تجربه میکند. او واقعاً با تاثیر روح خدا عوض میشود، و خودش آن تغییر را احساس می کند. آن تغییر عظیم که در تحول روحانی رخ داده تفاوت بین ایمان حقیقی و تقلبی را نشان میدهد.
خداوندْ عیسی مسیح میگوید: «اگر کسی بخواهد ارادۀ او را به عمل آرد، دربارۀ تعلیم خواهد دانست که از خدا است» (انجیل یوحنا، فصل 7، آیه 17).
اگر کسی جداً بخواهد که خداوند را بجوید و بیابد، و آماده است تا او را با شرایط الهی دنبال کند، بدون شک خدا آن شخص حقجو را کمک میکند تا پیام کتاب مقدس را درک کند، و راهی را که به مسیح میرسدپیدا کند.
حال با جدیت در پی آن ایمان حقیقی و حیاتی باش.ایمانی که با موضوع آمرزش و تحول روحانی و روی آوردن به خدا آغاز میشود.